خلاصه داستان : مورورن كالار ، كارمند سوپرماركت پس از خودكشي دوست پسرش ، رمان منتشرنشده خود را به عنوان داستان خودش منتقل كرد. با پولی که دوست پسرش برای مراسم تشییع جنازه اش باقی گذاشت ، او اسکاتلند را به مقصد ایبیزا ترک می کند و در آنجا با نزدیکترین دوست خود سفر می کند. این سفر باعث ایجاد یک سری تحولات درونی و بیرونی برای مورورن می شود - تجربه هایی که از غم و اندوه ، حافظه ، آزادی و آرزوی او به نمایش می گذارد

After her boyfriend commits suicide, a young woman attempts to use the unpublished manuscript of a novel and a sum of money he left behind to reinvent her life.

خلاصه داستان : "جکی" به عنوان اپراتور دوربین مدار بسته کار می کند.هر روز او به گوشه ای از دنیای کوچک چشم می دوزد و از مردمی که زیر دیدگان او قرار دارند محافظت می کند.یک روز مردی در مانیتور او ظاهر می شود، که...

Jackie is a CCTV operator. Each day, she watches over a small part of the world, protecting the people living their lives under her gaze. One day, a man shows his face on her monitor, a man she thought she would never see again, a man she hoped never to see again. Now she has no choice and is compelled to confront him.